نويسنده: مهدي طائب




 

امام علي (عليه السلام) مي فرمايند:
« اي فرزند عزيزم، من عمري به دارازي تاريخ ندارم. اما در كاروكردار نسل هاي پيشين نيك نگريسته ام. در اخبارشان انديشيده ام، در ميان آثاربه جاي مانده شان جستجو كرده ام، آن چنان كه خود، يكي از آنان شده ام، حتي چون سرگذشت گذشتگان به من انجاميده است، گويي با نخستين تا واپسين فردشان زيسته ام ».(1)

تاريخ پژوهي

نگاه به گذشته هاي دور، نه تنها واپس نگري نيست، بلكه استوار كردن قدم در جايگاهي است كه آينده را از آنجا روشن تر و بهتر مي توان ديد. آنچه تاريخ پژوهان اسلام را بر آن داشته تا به گذشته اي دور خويش، عميق بنگرند، مي توان در اين دلايل خلاصه كرد:

يك. تاكيد قرآن

از ميان كتاب هاي آسماني، قرآن از جهت بيان تاريخ، رها وردي بزرگ و بي مثال دارد. اصرار قرآن بر بيان مطالب تاريخي در قالب يك سوم از آيات، خواننده را به وجد مي آورد و به شگفتي وا مي دارد، تا جايي كه از خود مي پرسد، مگر اين تاريخ چه اهميتي دارد و چه مي كند كه پروردگار هستي در آخرين پيام به آفريده خود، اين چنين سرگذشت پيشينيان را بيان مي كند و ما را به تامل فرا مي خواند.
علت فراواني آيات تاريخي در قرآن، تنها بيان داستان نبوده است زيرا قرآن كتاب ذكر است.(2) و از حكيم يكتا صادر شد است. تاريخ، مجموعه اي از تجربيات ارزشمند پيشينيان و زيبايي و زشتي و پيروزي و شكست است. مطالعه تاريخ گذشتگان، عمر انسان را به درازاي عمر آنها خواهد ساخت. افزون بر آن، هنگامي كه تاريخ به صورت قصه بيان مي شود، جاذبه خاصي پيدا مي كند و اثرگذاري آن دو چندان مي شود، چراكه براي همه قابل درك و تحليل است، در حالي كه استدلال هاي عقلي اين گونه نيست.

دو. عبرت از پيشينيان و رهايي از غفلت

هدف اصلي قرآن از نقل داستان هاي تاريخي، عبور دادن انسان از گذرگاه هاي تاريك و ترسناك و رساندن او به سرزمين روشنايي ها و هدايت است. با خواندن داستان هاي قرآن و عبرت آموزي از آنها و سرگذشت پيشينيان پرده هاي غفلت را از مقابل چشمانمان خواهيم دريد.(3)
نقل است كه پيام آور اسلام، سوره فصلت را براي يك سركردگان فساد تلاوت مي كرد تا به اين آيات رسيد.
« فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَ ثَمُودَ إِذْ جَاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ قَالُوا لَوْ شَاءَ رَبُّنَا لَأَنْزَلَ مَلاَئِکَةً فَإِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ‌ فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ کَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ‌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَى وَ هُمْ لاَ يُنْصَرُونَ‌ »(4)
پس اگر اعراض كردند، بگو: شما را از صاعقه اي، همانند صاعقه اي كه بر عاد و ثمود فرود آمد، مي ترسانم. آنگاه كه رسولان قبل و بعد آنها نزدشان آمدند و گفتند كه جز خداي يكتا را مپرسند، گفتند، اگر پروردگار ما مي خواست، فرشتگان را از آسمان نازل مي كرد. ما به آنچه شما بدان معبوث شده ايد، ايمان نمي آوريم. اما قوم عاد، به ناحق در زمين گردن كشي كردند و گفتند: چه كسي از ما نيرومندتر است؟ آيا نمي ديدند خدايي كه آنها را آفريده است، از آنها نيرومندتر است كه آيات ما را انكار مي كردند؟ ما نيز بادي سخت و غران در روزهاي شوم بر سرشان فرستاديم تا در دنيا عذاب خواري را به آنها بچشانيم، و عذاب آخرت خواركننده تر است و كسي به ياري شان برنخيزد ».
آنگاه كه اين آيات بر آن مفسد تلاوت شد، لرزشي شديد سراپايش را فرا گرفت و با پريشاني و خودباختگي، پيامبر (صلي الله عليه و آله) را سوگند داد كه از تلاوت آيات بازايستد. سپس با حالي دگرگون نزد قوم خود بازگشت، چنان كه ديگر آثار عناد و استكبار در چهره اش نبود.(5)

سه. شناخت راه هاي پيش رو

قرآن كتاب ذكر است. ازاين روي، تاريخ را نيز بيان كرده تا از آن پند و اندرز بگيريم. اميرمومنان، علي (عليه السلام) به امام حسن (عليه السلام) فرمود:
« اي بني اني و ان لم اکن عمرت عمر من کان قبلي فقد نظرت في اعمالهم و فکرت في اخبارهم و سرت في آثارهم حتي عدت کاحدهم ببل کاني بما انتهي الي من امورهم قد عمرت مع اولهم الي آخرهم »
اي فرزند عزيزم، هر چند من عمري به درازاي تاريخ ندارم. در كار و كردار نسل هاي پيشين نيك نگريسته ام و در اخبارشان انديشيده ام و در ميان آثار به جاي مانده از آنها جستجو كرده ام، آن چنان كه( گويا ) خود، يكي از آنان شده ام. حتي چون سرگذشت گذشتگان به من انجاميده است، گويي با نخستين تا واپسين فردشان زيسته ام ».
انسان مي تواند با تامل به راهي كه گذشتگان رفته اند و نتايجي كه آنان بدان رسيده اند، راه هاي پيش رو را بشناسد و راه رفته را دوباره نپيمايد. تاريخ، كوره راه ها را براي ما مشخص ساخته است تا به بن بست نرسيم. بنابراين، با دانستن تاريخ، راه رفته و خطرناك گذشتگان را دوباره نخواهيم پيمود.

چهار. شناخت دقيق علل پديده هاي امروز

ما ناگزير از تعامل با جهان امروز هستيم. جهان امروز، معلول جهان گذشته است. اگر دريابيم كه چرا جهان امروز اين گونه شد، مي توانيم بفهميم كه تغيير ممكن است يا نه، و اگر تغيير ممكن است، چگونه. ولي اگر به چرايي وضعيت موجود پي نبرديم، مانند پزشكي هستيم كه بيماري را نشناخته ايم و داروي ديگري به بيمار مي دهيم.
آن هنگام كه اميرمومنان (عليه السلام) صبر پيشه مي كند، يا آن هنگام كه دست به شمشير مي برد، در هر دو وضعيت، بيمار را دقيق شناخته است و نسخه متناسب با وي را به كار مي برد. آن هنگام نيز كه بر جنگ با معاويه اصرار مي ورزد، اما پس از شش ماه، امام حسن (عليه السلام) طي نامه اي به معاويه، همه قضيه را پايان مي دهد و به مدينه باز مي گردد، هر دو امام، بيمار را مي شناسد و در مسير حوادث حركت مي كنند.
به تاريخ، دو گونه مي توان نگريست.

1- نگرش مقطعي:

در اين نوع نگرش، تاريخ را حوادث تكه تكه مي بينيم كه هر مقطعي داراي عبرت آموزي خاصي است،

2- نگرش با رابطه علت و معلولي:

در اين نوع نگرش، تاريخ را زنجيري به هم پيوسته مي بينيم كه حوادث هر دوره، معلول حوادث دوره پيش است.
در اين صورت، وضعيت امروز ما، معلول زنجيره پيشين است و براي اينكه راهكار برخورد با اين معلول را بيابيم و به وظيفه خود پي ببريم، بايد آن زنجيره را بشناسيم. براين اساس، تاريخ يك ضرورت مي شود و شناخت وضعيت موجود، تنها با شناخت رويدادهاي گذشته به دست مي آيد.
در بحث تاريخ تسلسلي- كه مدنظر ماست- با خواندن تاريخ، متوجه مي شويم كه يهود، از چه تاريخي در نقاط مختلف حضور يافته و سرمايه گذاري كره و پيش آمده تا امروز كه در نقطه خاصي جمع شده است. با بررسي تاريخ، علت را در خارج مي يابيم و پي مي بريم كه امروز چگونه بايد با آن مبارزه كرد. در سير تاريخ، با بررسي زنجيره اي كه تا اين زمان امتداد يافته، مي فهميم كه اين زنجير از كجا شكل گرفته است.
با ورود به داستان هاي قرآن، زنجيره اي بودن تاريخ تبيين خواهد شد. خلقت انسان، زمان دار بوده است. خداوند، ابتدا و انتهاي دوره را مي داند، از آدم ابوالبشر (عليه السلام) تا زمان دميدن اسرافيل در صور. او بشر را با برنامه اي خاص به زمين آورده و بشر بايد طبق آن برنامه حركت كند، برنامه اي كه انبياء (عليهم السلام) عرضه كرده اند و ثابت است، ولي مجريان برنامه، زمان دار هستند و هر كس مقداري از آن را اجرا كرده است، سپس پيامبر بعدي آن را تحويل گرفته و ادامه داده تا به پيامبر خاتم (عليه السلام) رسيده است. هيچ پيامبري مبعوث نشده كه برنامه پيامبر پيشين را فراموش، و در مسيري ديگر حركت كرده باشد، بلكه دقيقا طبق همان برنامه پيشين حركت كرده و هر پيامبري سرسفره محصول پيامبر پيشين نشسته است. در زيارت هاي ائمه(عليهم السلام) آمده است:
« السلام عليك يا وارث آدم صفوة الله، السلام عليك يا وارث نوح نبي الله...،(6)
سلام بر تو كه وارث آدم (عليه السلام) هستي. سلام بر تو كه وارث نوح (عليه السلام) ، نبي خداهستي...»(7)
بي شك، منظور از وارث، اين نبوده است كه معصومان (عليهم السلام) اموال انبياء را به ارث برده اند، بلكه علم ايشان را هم به ارث نبرده اند، چرا كه علم معصومان (عليهم السلام) از ناحيه خدا و بالاتر از علم انبياء بوده هاست. منظور از وراثت در اينجا، اين است كه برنامه اي كه حضرت آدم (عليه السلام) اجرا مي كرد، از طريق پيامبران بعدي، به پيامبر اسلام (عليه السلام) و از او به علي بن ابي طالب (عليه السلام) و امامان پس از او، به ارث رسيده است، بنابراين، هر پيامبر سر سفره پيامبر پيشين نشسته است و طاغوتي هم كه پيامبران مقابله مي كرد، سر سفره طاغوت پيشين نشسته بود و اين وضع تاكنون ادامه دارد. پيامبران در مسير خويش، در پي اجراي برنامه هاي الهي بوده اند و شيطان و طاغوت نيز در مبارزه با مسير حق، آسوده نشسته اند و همواره در خنثي كردن تلاش هاي پيامبران كوشيده اند. اين، همان رويارويي حق و باطل در تاريخ است كه زنجيره وار در تاريخ ادامه مي يابد.
در بررسي تاريخي كه در قرآن كريم نقل شده، چند كار بايسته است:
1- يافتن تكرارها؛
2- يافتن ارتباط اين تكرارها با يكديگر؛
3- يافتن علت تكرارها؛
4- ترسيم خط تاريخي قرآن.
به دليل گسستگي آيات تاريخي و فاصله انداختن آيات غيرتاريخي، با تلاوت قرآن نمي توان به خط تاريخي آن پي برد. ريل هايي كه قطار تاريخ بر آن حركت مي كند. به شكل نامنظم در قرآن چيده شده است. اگر بتوانيم اين ريل ها را به هم متصل كنيم و ابتداي حركت قطار تاريخ را ببينيم. ايستگاه ها، محل فراز و فرودها، محل سقوط و محل بازگشت را خواهيم يافت. آنگاه بهره بردن از اين تاريخ آسان تر مي شود.
درباره تكرار برخي داستان هاي قرآن، علل گوناگوني را بر شمرده اند برخي خاورپژوهان و دين كاوان، اين تكرارها را مخل فصاحت و بلاغت قرآن دانسته و نتيجه گرفته اند كه حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) تحت تاثير حالات نفساني مختلف خود، عباراتي برساخته كه گاه مكرر و گاه نيزناهمسانند. در پاسخ به اين شبهه، بايد گفت: آوردن يك قصه با الفاظ گوناگون، به گونه اي كه معنا و پيام دگرگون نشود، خود، كاري است بس دشوار كه تجلي گر فصاحت و بلاغت قرآن است و از صورت هاي تحدي آن به شمار مي رود، چرا كه ناتواني بشر را از آوردن چنين تكرار اعجازيني، اعلان مي دارد.

فلسفه تاريخ

ما درتاريخ در پي دو مطلب هستيم:

1- عبرت:

بر اين اساس، تعداد فرزندان حضرت آدم (عليه السلام) اندازه قامت آنها و از اين دست، مطالب چون عبرت آور نيستند، مورد نظر ما نيستند،

2- يافتن علل حوادث و شناخت كامل تر امروز.

با اين اعتقاد كه مسائل امروز در طول تاريخ شكل گرفته است، براي شناخت وضعيت موجود، بايد در پي علل شكل گيري آن باشيم و تنها هر آنچه را در اين شكل گيري موثر بوده است، بررسي كنيم.
رويارويي حق و باطل، عبرت آموز است و خط را مشخص مي سازد. اين رويارويي. از نخست تاكنون، يك جريان دنباله دار بوده و فرماندهي هنوز در دو طرف باقي است:
« اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ کَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ‌ »(8)
خدا ياور مومنان است، ايشان را از تاريكي ها به روشني مي برد، ولي آنان كه كافر شده اند، طاغوت ياور آنهاست، كه آنها را از روشني به تاريكي ها مي كشد، اينان جهنميانند و همواره در آن خواهند بود ».
فرمانده جبهه حق، خداست و فرمانده جبهه باطل، طاغوت است. اصل طاغوت، شيطان است. شيطان تجربه پيشين را به پيروان خويش منتقل كرده و مسير را به آنان نشان داده است تا با بهره گيري از امكاناتي كه در اختيار دارند، پيش روند. خداوند متعال نيز چنين كرده است. در اين صورت، مي توان تاريخ را پيش بيني كرد؛ همان گونه كه قرآن آن را براي ما بيان كرده است:
« الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ‌ »(9)
و فرجام نيك از آن پرهيزكاران است ».
بنابراين، هرچه از ابتداي تاريخ پيش مي رويم، اوضاع حق بهتر مي شود. اگر كليت تاريخ را نگاه كنيد، هميشه حق را در حال پيشرفت مي بينيد.

رويارويي حق و باطل در تاريخ

رويارويي حق و باطل از آغاز تاريخ تاكنون، همواره بوده و خواهد بود. آنگاه كه پيامبران با آيات الهي مي آمدند، گروهي با آنكه مي دانستند آنچه پيامبران آورده اند حق است، به مخالفت متعصبانه با آنها برمي خاستند:
« کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْکُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ‌ » (10)
مردم، يك امت بودند. پس خدا پيامبران بشارت دهنده و ترساننده را فرستاد و بر آنها كتاب بر حق نازل كرد، تا آن كتاب در آنچه مردم اختلاف دارند، ميانشان حكم كند، ولي كساني كه كتاب بر آنها نازل شده و حجت ها آشكار گشته بود، از حسدي كه به هم مي ورزيدند. در آن اختلاف كردند و خدا مومنان را به اراده خود در آن حقيقتي كه اختلاف مي كردند، راه نمود كه خدا هر كس را بخواهد، به راه راست هدايت مي كند. »
از آيات قرآن چنين بر مي آيد كه اين اختلاف و جدايي، قانون و قاعده اجتماع است و اگر نباشد شگفت آور است:
« وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ‌ »(11)
و اگر پروردگار تو خواسته بود، همه مردم را يك امت كرده بود، ولي همواره گونه گون خواهند بود ».
خداوند، وجود دشمنان و مخالفان سرسخت براي هر پيامبر را سنتي طبيعي و تغييرناپذير مي داند و مي فرمايد:
« وَ کَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَ کَفَى بِرَبِّکَ هَادِياً وَ نَصِيراً »؛(12)
اين چنين براي هر پيامبري، دشمني از مجرمان [امتش] پديد آورديم و پروردگار تو براي راهنمايي و ياري تو كافي است ».
« وَ کَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْتَرُونَ‌ »(13)
و همچنين براي هر پيامبري، دشمناني از شياطين انس و جن قرار داديم، [آنها] براي فريب يكديگر، سخنان آراسته القا مي كنند. اگر پروردگارت مي خواست، چنين نمي كردند. سپس با افترايي كه مي زنند، رهايشان سازد »

عوامل رويارويي كافران و پيامبران

يك. وضع معيشتي و اقتصادي

از عوامل مهم مخالفت متعصبانه گروهي از مردم با پيامبران، اسراف و خوش گذراني و دنيا خواهي آنان بود، تا آنجا كه اين دنياخواهان و پول پرستان حاضر مي شدند هر چه دارند، در راه مبارزه با آرمان هاي پيامبران صرف كنند:
« إِنَّ الَّذِينَ کَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ کَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ‌ »؛(14)
كافران اموالشان را خرج مي كنند تا مردم را از راه خدا بازدارند. اموالشان را خرج خواهند كرد و حسرت خواهند برد. سپس مغلوب مي شوند و كافران را در جهنم گرد مي آورند ».
برخلاف اين گروه، طبقه هاي پايين تر اجتماع، معمولا دعوت پيامبران را اجابت مي كردند و از ياوران پايدار آنان مي شدند. ريشه جنگ پايدار و هميشگي ميان فقر و غنا، در همين خصلت است به همين دليل بود كه ثروتمندان به پيامبران طعنه مي زدند كه فقيران را به پشتيباني و همراهي مي گيرند. (15)
ثروتمندان همواره در تنعم و لذت بودند و از اين وضع بهره مي بردند. پس هرگز خشنود نبودند كه اوضاع دگرگون شود و منافع ايشان در خطر افتد. از اين گذشته، اصولا ثروت طغيان مي آورد(16)، اما فقر معمولا نفس را رام و آرام مي كند و زمينه پذيرش دعوت حق را فراهم مي سازد.

دو. وضع فرهنگي و فكري

كساني كه از پيش، آمادگي هاي فكري و فرهنگي يافته اند و دانش دين را صادقانه در جان هاي خود راه داده اند و زندگي را به غفلت نمي گذرانند، براي پذيرش دعوت پيامبران آماده ترند. مقصود پيامبران پيشين نيز همين آماده سازي و انذار امت ها براي دريافت پيام پيامبران پسين بوده است.
انسان پديده هاي اجتماعي را بر پايه برداشت ها و داشته هاي ذهني اش تفسير مي كند. هر چه ايمان و باور در جان فرد يا گروهي بيشتر ريشه گيرد، آمادگي آنها براي پذيرش دعوت حق بيشتر مي شود. كساني كه با اهل كتاب خو گرفته و فروغي از تعاليم منذرانه و مبشرانه پيامبران پيشين را ديده بودند، براي پذيرش دعوت حضرت رسول (عليه السلام) آماده تر بودند. از همين روي، مردم يثرب آن گونه پايدار و استوار به وي پيوستند؛ در حالي كه مردم مكه به دليل خو گرفتن با افكار ثنوي و مشركانه، اين آمادگي را نداشتند.
اما دليل اينكه برخي از اهل كتاب، هرگز حاضر به پذيرش دعوت رسول الله(صلي الله عليه و آله) نشدند، حسادت و لجاجت آنها بود و به همين دليل، قرآن، آنان را بيشتر عتاب مي كند كه چرا با آنكه حقيقت را دريافته اند، آن را نمي پذيرند.(17)

سه. حاكميت پدران و سنت هاي پيشين

پيشينه يك ملت، اگر روشن و مثبت باشد، پشتوانه اي قوي و سودمند براي اوست، و اگر منفي و تاريك باشد، همچون باري گران، مانع حركت و تكاپوست. از عوامل مهم انشعاب در جامعه اي كه پيامبران در آن مبعوث مي شدند، همين بود كه گروهي زير بار حاكميت سنت هاي پدران خود بودند و نمي توانستند از سلطه آن افكار شوم رهايي يابند.
قوم ابراهيم مي گفتند: « پدران خويش را يافتيم كه چنين مي كردند »؛(18)
قوم هود مي گفتند: « اين جز همان دروغ و نيرنگ پيشينيان نيست و ما عذاب نخواهيم شد ».(19)
فرعونيان به موسي (عليه السلام) مي گفتند: « آيا آمده اي تا ما را از آن آيين كه پدرانمان را بر آن يافته ايم، منصرف سازي؟ » ؛(20)
و قوم محمد(صلي الله عليه و آله) مي گفتند: « آن آيين كه پدران خود را به آن معتقد يافته ايم. ما را بس است'.(21)
در تاريخ قرآن، حضور اشخاص و اشياء با قرار گرفتن در يكي از دو جبهه حق يا باطل معنا مي يابد. حق و باطل، هر يك، ضوابط و ويژگي هاي خود را دارد. مهم ترين ويژگي حق، آن است كه براي فرد و جامعه سودمند باشد و زياني به آنها نرساند.
در تاريخي كه قرآن بيان مي كند، نبرد، ميان اين دو نيرو در عرصه ايمان و كفر است. همه تلاش ها و دعوت ها نيز بر همين مدار شكل مي گيرد. مثلا در تاريخ و عناد رو به رو مي شود. اين دعوت، نهصد و پنجاه سال به درازا مي انجامد و كافران تا آنجا پيش مي روند كه نوح (عليه السلام) را از سنگسار شدن بيم مي دهند. اين تاكيد بر ايمان و كفر، البته از آن رو نيست كه قرآن به ديگر چهره هاي خير و شر بي اعتناست، بلكه از اين جهت است كه ايمان عصاره همه خيرها و كفر عصاره همه شرهاست. پس نبرد ايمان و كفر، در حقيقت مبارزه همه خيرها با همه شرهاست. از اين ديدگاه، رهاورد ايمان. سراسر، پاكي و رشد است كه در « هدايت رب » جلوه مي يابد:
« إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمَانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ‌ »(22)
آنان را كه ايمان آورده اند و كارهاي شايسته كرده اند، پروردگارشان به سبب ايمانشان، به بهشت هايي پرنعمت هدايت مي كند كه نهرهاي آب در زير پايشان جاري است ».
اما كفر، سراسر، هيچ و پوچ و بي برو باري است:
»َ الَّذِينَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ‌ »؛(23)
اعمال كافران چون سرابي در بيابان است كه تشنه. آبش پندارد و چون بدان نزديك شود، هيچ نبايد و خدا را نزد خود يابد كه جزاي او را به تمام بدهد و خدا زود به حساب ها مي رسد ».
و در منظري ديگر:
« مَثَلُ الَّذِينَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَ يَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلَى شَيْ‌ءٍ ذلِکَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِيدُ »؛(24)
مثل اعمال كساني كه به خدا كافر شده اند، چون خاكستري است كه در روزي طوفاني، بادي سخت بر آن بوزد، توان نگه داشتن آنچه را كه به دست آورده اند، ندارند اين است گمراهي بي انتها ».
اين مبارزه مستمر ميان ايمان و كفر، گرچه در ظاهر، غبار بر مي انگيزد و فرياد نبرد برمي آورد. در حقيقت، تصفيه گاهي است تا بدي و ناپاكي از چهره جهان زدوده شوند و زيبايي و پاكي ها جلوه كنند. اين حكايت، درست همانند مثل تنگنا و درد زايمان است كه گرچه خود بحراني سخت است، رهاوردي مبارك و شيرين دارد: زايش يك مولود جديد!

تكرار تاريخ، آري يا خير؟

برخي، تاريخ را تكرار ناپذير ميدانند و عقيده دارند كه زمان و مكان، مخصوص آن برهه از تاريخ بوده و پايان يافته است و هر موعد و ميعادي، اقتضاي خاص خود را دارد.
اين سخن باطل است نوع زندگي و نيازهاي فطري و غريزي انسان تغيير نكرده است. انسان ها همان انسان ها هستند، با همان عقل و همان فطرت و همان خدا و همان حواس. شايد حجم تغيير كرده باشد، ولي به معناي تكرارناپذيري نيست. ده گرم مواد منفجره، به اندازه ده گرم تخريب دارد و يك تن به اندازه يك تن. انفجار، انفجار است. ما در تاريخ به دنبال اين نيستيم كه بگوييم دقيقا همان اندازه كه ان هنگام اتفاق افتاده، امروز نيز اتفاق مي افتد؛ بلكه مي گوييم آن زمان به اندازه خودش، امروز نيز به اندازه متناسب. ما مي توانيم از حوادث سه هزار سال پيش، پند اخلاقي بگيريم. انسان هاي سه هزار سال پيش نيز اميال كنوني ما را داشتند. آنها مي توانستند اين ميل را در چارچوبي كه خداوند تعيين كرده بود. به كار برند، از زنا، لواط، دزدي، دروغ و... بپرهيزيد تا زندگي سالمي داشته باشند. امروز نيز همان است. آنان كه مي گويند تاريخ تكرار شدني نيست. دقت نكرده اند كه چه چيز تغييريافته است كه تكرارپذير نيست. هيچ چيز دگرگون نشده و تنها گمان كرده اند كه تغيير يافته است.

پي نوشت ها :

1- نهج البلاغه، نامه31.
2- نحل، آيه 44، حجر، آيه 9.
3- ر.ك. تفاسير سوره يوسف، ذيل ايه 2.
4- فصلت، آيات 13 تا 16.
5- بحوث في قصص القرآن، ص 15.
6- نهج البلاغه، نامه 31.
7- ر.ك: من لايحضره الفقيه، ج2ع ص 604.
8- بقره، آيه 257.
9- اعراف، آيه 128.
10- بقره، آيه 213.
11- هود، آيه 118.
12- فرقان، آيه 31.
13- انعام، آيه 112.
14- انفال، آيه 36.
15- هود، آيه 27، شعراء. آيه 111.
16- علق، آيات 6 و 7.
17- آل عمران، آيات 70، 71 و 99 و آيات بسياري كه دراين خصوص نازل شده است.
18- شعراء، آيه 74.
19- همان، آيات 137 و 138.
20- يونس، آيه 78.
21- مائده، آيه 104.
22- يونس، آيه 9.
23- نور، آيه 39.
24- ابراهيم، آيه 18.

منبع مقاله :
زير نظر جت الاسلام والمسلمين مهدي طائب؛ (1392)، تبار انحراف، قم: ولاء منتظر، چاپ هشتم